سمفونی برف  آرام آرام تند تند

خواستم نفس عمیقی بکشم دود تهران ناتمامش گذاشت تبدیل به سرفه شد حس آزادی ما شد زحمت  میخواستم برف را بغل کنم کاپشن دست کش بینمون فاصله انداخت دستکشم رو که در آوردم همان جا آب شد گویی که تنش رنگی نداشت 

دست من گرم گرم تن او سرد سرد زندگی پر از تناقض است به غیر از این برف که هست یک دست سفید

 



مشخصات

آخرین جستجو ها